چهره ی زنانه خود را در آینه می نگرد
آرام دست بر گونه هایش می کشد
با تر شدن انگشتانش سرمای دست هایش بیشتر آزارش می دهد
آخر فرشته ی غمگین تاوان با تو بودن را پس می دهد
نخواسته بد باشد و بدی کند
نخواسته تصویر دیگری را در آینه به جای تصویر خود بنگرد
نیاموخته قضاوت کند و به مقایسه بنشیند
او نخواسته و نیاموخته بی دلیل بگرید ، بخندد و از عاشقی دم بزند
بازی دهد تا بازی نخورد...
او نخواسته حس و جسمش جدا از هم باشند ، دورویی را نیاموخته
برای پایان اندوهش تا پایان عمرش امیدی نیست
حفره های تنهاییش پر شدنی و زخم هایش را مرهمی نیست
مگر آنکه بگریاند تا نگرید ، بشکند تا نشکند ، بزند تا نخورد ، بمیراند تا نمیرد
صورتش را به آینه نزدیک تر می کند او این اشک های پاک را با خندیدنی که منشایی از انسانیت ندارد معاوضه نخواهد کرد ....
:: برچسبها:
چهره ی زنانه,